لطفا تا آخر بخونید:
بر حسب ادب و طبیعتاً رعایت اهمیت به ترتیب اینهارو آوردم:
چند روزه اتفاقای عجیبی میفته؛
چند روز پیش روز مبعث پیامبر بود که طبق معمول میخواستم صحیفۀ سجادیه رو باز کنم و بخونم و دعایی که اومد مربوط به پیامبر بود.
دعای دوم صحیفۀ سجادیه
دیروز که دلتنگ بودم وقتی نهج البلاغه رو بر حسب برنامهای که هیچ دخالتی توش نداشتم باز کردم، نامۀ دردودل امام علی (ع) با پیامبر (ص) و وداع با حضرت زهرا (س) بود، دلم بیشتر گرفت و دلم برای امام سوخت و خطبه رو چند بار بوسیدم از ته دل...
(البته که آرامشی عجیب داشت)(سلطان غم امام علیِ و بقیه حتی اداش رو هم نمیتونن در بیارن...)
حتما بخونید:
چند ماه پیش داشتم رزیدنت اویل میدیدم که داستان از این قرار بود که یه شخصی برای اینکه بتونه زامبیهارو کنترل کنه و به انسانها کمک کنه مجبور شد مادهای رو به خودش تزریق کنه که مدتی بعد خودش هم تبدیل میشد. چند دقیقه مونده بود که تبدیل بشه رو به لیان اسکات کندی کرد و گفت: یا منو میکشی یا خودمو میکشم چون نمیتونم این وضعیت تحمل کنم و خودم زامبی بشم و همه چی رو از دست دادم.
از اونجایی که لیان دیگه باهاش دوست و رفیق شده بود گفت:
منم اگه جای تو بودم همین حس رو داشتم، اما خودکشی دیگه جز انتخابای ما نیست، همین که دست به اسلحه میبریم، زندگیمون مال افرادی میشه که کنارمون میمیرن باید به زندگی ادامه بدیم. حتی اگه قراره تا آخر عمر فلج بمونیم.
بعدم نمیدونم لیان به کجاش شلیک میکنه که میره رو ویلچر ولی عوضش تبدیل نمیشه...
جالبه که بعد چند ماه بدون دیدن دوباره یادم مونده...
اینکه بخوایم خودمونو از زندگی بقیه بگیریم خودخواهیه، کار درستی نیست، زندگیمون فقط مختص به خودمون نیست، حالا میخواد پدر و مادر، دوست، رفیق، فامیل، عشق، یا حتی وبلاگنویسهای دیگه باشه.
منم خیلی دلم میخواد تنها باشم اما ابدا نمیتونم پدر و مادرم رو ول کنم. یا هرکس دیگهای در زندگی هر شخص دیگهای فرق نمیکنه...
اینو میگم هم به خودم و هم به کسایی که ما را فراموش کردند حتی برای لحظۀای اندک و یا تا ابد...
شخصی که خوشبختانه حتی نمیدونه من عاشقشم و بقیه چقدر دوستش دارن...
به همـــــــــۀ اشخاصی که ول میکنن و میرن...
به خودم میگم چون که خودمم یه اخلاق بدی دارم یهو ارتباط با دوستام رو قطع میکنم و کابلو میگرم و بعد اونا شکایت میکنن که مارو فراموش کردی...
چالش آرام خانوم...